شايد بهارهم ميتواند زمستان رادرمهرببيندحتي اگرمهرنباشد. زمستان اشک بهاررا درچشمان خود ديد,احساس
ميکرد آينه اي در مقابلش ايستاده که ميتواند براي رهايي از دل پريشانيش آن را بشکند, اما ميدانست که
با نبودنش او هم نيست ميشود, پس چشمانشان رابستند بر هرچه زيبايي, به اميد روزي که بخواهند که باشند ...
... اما
اي کاش آنها ميدانستند که اين آخرين ديدار قبل از مرگشان است .بدون سلام آفتاب... ب.ظ 2007/01/19